خسته شدم از مادرشوهرم خیلی تو زندگیم دخالت میکنه
همش سوالای خصوصی میپرسه از شوهرم همش میخاد سر از کار زندگیم در بیاره
شوهرمم ساده سیر تا پیازو برا مامانش تعریف میکنه
هزاربار بهش میگم نگو چه دلیلی داره بدونه عاخه ولی بازم مامانش با حیله از زیر زبونش میکشه
چیکار کنم این کارارو نکنه؟؟؟
چندوقته ازدواج کردین
تا وقتی شوهرت رفتارشون رو عوض نکنه وضع همینه
رو همسرت کار کن
تو دهن شوهرت فلفل بریز
مادرشوهر افریده شد تا زندگی ها خیلی شیرین نباشد.
عزیزم بیخیال باش.
هرچه بیشتر گیر بدی فقط خودتو اذیت میکنی.
بزار بپرسه و بدونه .مثلا چ اتفاقی میخاد بیفته.کلا سعی کن حساس نباشی
حالامادرشوهرمن از خودم میپرسه منم عین احمقا بهش میگم .جرعت نداره از شوهرم بپرسه
خب مگه چیه؟ یعنی شما از زندگیت به مادر خودت نمیگی؟
بهش بگو خشایار
تو هم به شوهرت بگو منم ریز به ریز اتفاقات رو به مامانم اینها میگم که اونها هم هی سر به جون تو کنن و چند باری مامانت اینها رو بنداز به جونش تا دیگه نره همه چی رو بگه
بعد هم اگه خانوادش در مورد چیزهایی که شوهرت گفته خواستن جلوت چیزی بگن یا اظهار نظر کنن همچی با جدیت برخورد کن بگو این مسائل خصوصی فکر نکنم به شما ربطی داشته باشه یا بگو هدفتون از این سوال چیه برا چی میخوای بدونی و ...
حالا که شوهرت انقد ساده است تو باید دوبل جدی باشی و محکم که لااقل جلوت جرات نکنن چیزی بگن فوقش بریزن تو دلشون ولی ازت حساب ببرن
