دیروز یه باغ دعوت بودیم با همکارای شوهرم؛یکیشون اومد همسرمو صدا کرد گفت بیا از منو بچم عکس بگیر،برگشتنی بچه بغل شوهرم بود بابای دختر کوچلو رفت یه ذره کار داشت اومد بچه یه ربع پیشمون بود بغلش کردم اینقدر شیرین بود عزیزم😍حس مادری اومد تو قلبم باباش اومد بچه رو برو اون رفت ناخودآگاه زدم زیر گریه😭شوهرم گفت الان میبینن زشته خلاصه رفتیم اونور کلی گریه کردم بعد رفتم.برگشتنی هم تو ماشین باز گریه کردم.تو باغ گفت چته گفتم نمیدونی دلم بچه میخواد خسته ام.
از ته دل گریه کردم.برام دعا کنید
خدا دلتو شاد کنه
چن ساله ازدواج کردی
چند ساله منتظری؟
برات صلوات فرستادم
انشاللله به حق همین روزای عزیز بفهمی اون موقع ک داشتی گریه میکردی باردار بودی خبر نداشتی
انشالله خدا به تو هم بده
اما بچه همون تو مهمونی واسه ده دقیقه تا یه ربع شیرینه
بعد دبونه میکنه 😤😤😤
الهییییی😭😭😭😭انشاله خدا بهت یه نی نی خوشگل بده به زودی
خوش بحال اونا که مادرن واقعا خوش بحالتون..
چقدر شیرین بود ..جمعه هم بچه پسر داییم بغل کردم حس خوبی داشتم..ولی این دختر کوچلو انگار هزار سال بود که آشنام بود و حالم یه جوری شد..این همکارشونم بعد۱۰سال بچه دار شده خدا براشون انشالله حفظ کنه...آقا قبل اینکه بچه رو ببره دید من دارم باهاش بازی میکنم میگفت دوست دارید یکم پیشتون باشه من روم نشد دیگه
انشاالا خدا دامنت را سبز کنه🙏
عزیزم ان شاءالله تا سال دیگه عید غدیر یه نینی صحیح و سالم داشته باشی به حق علی (ع)
اولین بار بود کلا اینجور دلم لرزید یه بچه بغلم بود کلا از جمعه به بعد همش تو عکر بچه ام تا اینکه دوشنبه ام این کوچلوی دوس داشتنی اومد بغلم وای خدا چقدر حس خوبیه😍خدا به منم رحم کن.
بچه ها عکس دختر کوچولو رو بزارم؟
عزیزم توکلت بخدا باشه
من و شوهرمم منتظریم ایشاله حدا خودش هرچی قسمت باشه همونو بذاره پیش رومون
