این عموی من چهار تا بچه داره .سه تا پسر و دو تا دختر.دخترش که یکی یه دونشه و رو سرش میذارتش.دو تا از
پسراشم خیلی دوست داره و جونش براشون در میره(مثل هر پدر دیگه ای)،حتی ما ها یعنی برادر و خواهر زاده هاشم خیلی خیلی دوست داره و ما هم متقابلاً دوسش داریم.اما پسر بزرگش رو نه.😢😢(به خدا الآن که دارم مینویسم چشمام پره اشکه رو قلبمم انگار یه چیزی سنگینی میکنه.)
این پسر عموم ۳۲ سالشه.مجرده.به خدا قیافش از خیلی از دخترها هم جذاب تره.اخلاقش هم حرف نداره.انقدر مظلوم و سر به زیره که نگو ولی متاسفانه ۲ تا مشکل داره.یک اینکه لکنت زبان داره و دو هم اینکه پای چپش مادرزادی مشکل داره و مجبوره یه چیزی مثل آتل رو پاش ببنده و با کمک عصا راه بره.و بدبختانه پسر همسر سابقه عمومه که فوت شدن.