بعد اخرتولد لباس پوشیدیم داشتیم از این سلفی های تو اینه میگرفتیم ک صورت هیچی معلوم نیست و اینا
بعد عکسا رو به مامانم نشون دادم
مامانم گفت اونجا بو میومده ک بینی هاتونو گرفتین؟
مامانم:🤔🤔
من😂😂
دوستم ک تولدش بود😑😑
اینه😢
بو😕😕😕
نه میتونم برم از خونه بیرون...نه از فکر توعهدیوونه بیرون...تو نیستی و هنوزبارونه بیرون...تو نیستی و هنوزاسمتعزیزه..رفیق قلبی که بی تو مریضه همینتنهایی بی همه چیزه...💔
مث من به مادرم گفته مامان جون عطربزن زدبعدعکس گرفتیم بادوربین گف خوب شدعطرزدم عکس بوخوبی میگیره
قطعا به شوخی گفته
یه معلم دینی تو دبیرستان داشتیم ، میگفت اگه یه مرد تو خیابون صداتون کرد ، نگین بله ! بگین هان . شاید همون لحظه داشته صیغه میخونده! اون اولین درس زندگیم بود ..😂🤭
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
ما ی بار رفته بودیم مسافرت وقتی برگشتیم رو دیوار حیاطمون پرده زده بودن واسه فروش البته بغل خونمون زمین خالی بود واسه اون زده بودن مامانم تا دید گفت یا فاطمه زهرا دارن خونمونو میفروشن😂😂
نه میتونم برم از خونه بیرون...نه از فکر توعهدیوونه بیرون...تو نیستی و هنوزبارونه بیرون...تو نیستی و هنوزاسمتعزیزه..رفیق قلبی که بی تو مریضه همینتنهایی بی همه چیزه...💔
عکس این بود منتهی یکم بی کیفیت چون با گکشی از رو تبلت عکس گرفتم عکس تو عکس شده😂😂
راست میگه چرا اینجوری کرده اون خانم. یا خودتی
یه معلم دینی تو دبیرستان داشتیم ، میگفت اگه یه مرد تو خیابون صداتون کرد ، نگین بله ! بگین هان . شاید همون لحظه داشته صیغه میخونده! اون اولین درس زندگیم بود ..😂🤭
نه میتونم برم از خونه بیرون...نه از فکر توعهدیوونه بیرون...تو نیستی و هنوزبارونه بیرون...تو نیستی و هنوزاسمتعزیزه..رفیق قلبی که بی تو مریضه همینتنهایی بی همه چیزه...💔
راست میگه مامانت انگار واقعا داره بو میاد دختر کم سن هستی ولی خوشم میاد ازت شیرین و ...
😂😂😂😂
ممنون عزیزم
منم خوشم میاد ازت❤❤
نه میتونم برم از خونه بیرون...نه از فکر توعهدیوونه بیرون...تو نیستی و هنوزبارونه بیرون...تو نیستی و هنوزاسمتعزیزه..رفیق قلبی که بی تو مریضه همینتنهایی بی همه چیزه...💔
غذای مامانم سوخته بود بعد بابام داشت با تلفن با پسرعموش صحبت میکرد آبجیم گفت مامان پسر عمو میگه چه بو سوختگی از خونتون میاد مامانم طفلی میزد رو دستش و حرص میخورد میگفت آبروم رفت همه فهمیدن غذام سوخته😁😁😁😁😁😁😁