من عقد كردم جاريم خيلي فضوله و برادر شوهرمم خياي فضول و متوقعه يك بارم سر اين موضوع دعوا شده شهر ديگه زندگي ميكنن و يك بار كه اومدن از شهرشون و از راه رسيدن شوهرم بايد ميرفته استقبال خانم و اقا رفت ولي چون من جايي بودم بعد يك ربع مه از اومدنشون ميگذشت اومد شوهرم پيش من و رفتيم جايي و شب چون دير وقت بود ديگه نرفتيم خونه مادرشوهرم و رفتيم خونه ما خابيديم صبح زود برادر شوهرم زنگ زد ما خوابه خواب بوديم ساعت هفت و نيم هشت بود داد و بيداد كه چرا رفتي پيش زنت و نيومدي اينجا و پاشو بيا رفتيم باهم از دور كه شوهرما ديد زنگش زد كه چرا با اين اومدي منظورش من بودم خيلي بهم برخورد مخصوصا اينكه سال اولم بود و دفعه اولي بود كه بعد عقد ميديدمشون جاريمم خيلي فضولي تو كارمون كرده و توي عقدم خيلي دخالت كرده خلاصه شبش دوباره زنگ زدو گفت همين الان پاشو بيا بعدشم يه دعوا شد بخاطر كارش حالا امروز دوباره دارن ميان و من بازم بعد اون حريان يك بار ديگه ديدمشون ولي دل خوشي ازشون ندارم الان دوباره اومدن و خونه مادرشوهرم هستن و من و شوهرم بعد بايد بريم اونجا چطوري رفتار كنم باهاشون بهتره؟ زنش اينقدر وقيحه كه وقتي ميبينمش طپش قلب ميگيرم حالم بد ميشه استرس ميگيرم يه طورين انگار بايد همش در خدمت اقا باشه شوهرمو دستور بده بهش