من يه عمه پير دارم ٧١ سالشه ولي خيلي فتنس
من فكر نميكردم حدش تا چقدره كه امروز متوجه شدم
ماجراش طولانيه ولي همه رو نوشتم الان ميذارم
پارسال پدر و مادر من يه عروسي رفتن كه ازفاميلاي همين عمم بود مامانم لباسش اونجوري كه عمم ميخواست نبود (عمم خيلي تجملاتيه تو اين سنم به لباس و زيور الات همه كار داره) بعد از عروسي من يه شب خونه عمم بودم تنها بودم باهاش ديدم شروع كرد به گله كردن از مامانم تو اين همه سال به اين اخلاقش عادت داشتم يهو ديدم داره فحش ميده پشت سر مامانم زنيكه احمق خاك تو سر بيشعورش كنن فلان جاييه گدا (جايي كه مامانم به دنيا اومده) بعد گفت اره پسرمم گفت اينا مايه ابروريزين ديگه جايي دعوتشون نكن يا ريحانه گفت زنداداش و داداشت چرا سرو وضعشون اينجوريه انقد فقيرن؟ يا زينب (زنعموم) گفت اينا ابروهمرو بردن
اخرش راهنمايي ميخوام ازتون