بايه خانومي اصلا دوست نميشدم كه گند بزنه به زندگيم
خيلي سفت و سخت تر برخورد ميكردم و با شوهرم و خونوادش صميمي نميشدم
از بچه داري لذت ميبردم چون ميدونستم هميشگي نيست و بعدها ميتونم به كارهاي ديگه برسم
متاسفانه اون موقع بخاطر بچه خونه نشين شدم و چون ادم فعالي بودم غصه ميخوردم و سختم بود كه بمونم خونه از ماه اينده دوبارهقراره فعاليتهام رو شروع كنم كه الان چون پشتم صاف شده سختمه
متاسفانه هر وقت به چيزي عادت كردم و پذيرفتن شرايط رو برعكسش برام اتفاق افتاد الانم چون عادت كردم به خونه نشيني شرايطم شروع كرده به تغيير
خيلي كارها ميتونستم بكنم كه نكردم و خيلي كارها رو هم اكه باز هم برگردم مجبورم عليرغم دونستن اينكه به صلاح نيستقادر به تغييرش نيستم و ناچارا بايد انجام بدم