من حسابداری خونده بودم از 17 سالگی هم سر کار میرفتم، دوران مجردی واقعا خیلی درس خون نبودم،تو 25 سالگی ازدواج کردم که منجر به طلاق شد و شرایط روحی بهم ریخته، 29 سالگی دوباره ازدواج کردم و 30 سالگی زایمان، دخترم که 2 ساله شد، احساس کردم دیگه فقط کار بهم آرامش نمیده، دوست داشتم پیشرفت کنم احساس میکردم، باید برای دخترم یه مادر قوی باشم، چون تو آینده اش تاثیر مستقیم داره، همه دوستانم مدارج بالاتر رفته بودن، ولی من فقط سرکار میرفتم، رشته ام رو عوض کردم، رفتم علوم تربیتی دوباره از اول خوندم، باور نمیکنی اگر بگم چقدر احساس خوبی دارم الان، اینقدر که برای ارشد برنامه ریزی کردم که برم مشاوره خانواده بخونم،
دانشگاه پیام نور خوندم، خیلی سخته امتحاناتش ولی رفت و آمدش برام راحت هست، با کنکور رفتم
ترم دیگه هم تموم میشه، دخترم هم میره پیش دبستانی، الان هم باردارم پسرم هم 6 شهریور به امید خدا بدنیا میاد