امروز با مادر شوهر نکبتم رفتم مهمونی بعد من به هوای اینکه با ماشین میریم و میایم کفش مهمونیام پوشیدم که یه خورده پاشنه داشت
حالا رفتیم اونجا هرچی شوهرم گفت پاشین من دارم میرم برسونمتون این گفت نه ما میایم خودمون من قبلش گفتم کفشام اینجوریه
شوهرم هی اصرار ازاون انکار
منم شرایط خیلی بد بود احمق نرفت منم نشد برم تا خونه پاهام شکست
حالم ازخواهرشوهرم بهم میخوره همچی حرف میزنه انگار طلبکاره خاک توسر همشون یعنی بااین رفتاراشون حالم از شوهر خودمم بهم میخوره چه برسه به اونا
انگار نه انگار حاملم نه فهمی نه درکی الهی سر دختراش بیاد