سلام یکساله زایمان کردم ..با همسرم هم دانشگاهی بودیم ازدواج کردم ..دوران نامزدیمون خیلی بد بود و مریضی مادرم بیشتر روی من تاثیر میگذاشت وقتی میدیدم خانوادش بی توجهن به این موضوع که من ناراحتم بیشتر اذیت میشدم ..خودشم که چون بچه اخر بود احساس میکردم بدون اجازه مادرش ابنمیتونه بخوره ..اینطور نبودا کار خودش رو میکرد ولی منظورم اینه مادرش پشتش نبود و همسرم رو تنها میذاشت توی دوران نامزدی که حساس ترین زمان هست ..و حتی به پسرش یاد نداده بود که یه گل بخره برای نامزدش ..خلاصه داستانش طولانیه ..مادر شوهرم خیلی من رو تو دوران نامزدی اذیت کرد و همسرم چون نمیتونست چیزی به مادرش بگه من یه حس بدی ازش تو دلم موند و تا به امروز از بین نرفته ..مادرم فوت شد و من تنها ترین شدم ...الان که پسرم یه سالشه هنوز مادر شوهرم ندیدتش...بعد یع سال به همسرم گفته بچرو بیارید ببینم ...من نمیخوام بچمو حتی بهشون نشون بدم دیگه ..جون به شوهرم به دروغ گفته زنت به من گفته یا جای توس اینجا یا جای من ...چیکار کنم بچه ها