قبلش بگم شوهرم با ننش اینا زندگی میکنه . منو با یک پسر ول کرده رفته برای خوشامد ننش مه یکوقت از ارث محرومش نکنه . بماند .
خواب دیدم مجبور شدم برم اونحا بخوابم. رفتم دم در کوچه جا انداختم که دورترین جای ممکنه هست . اونها هم تو خونه و با فاصله ی یک راهرو تقریبا طولانی دارن آماده خواب میشن . شوهرم اومد دید من اونجام . اومد بالاسرم بل محبت نوازشم کرد . منم ازش نفرت دارم خودمو زدم به خواب .که دیدم گوشاش پر از گوشواره اس . یک چند تایی هم تازه سوراخ کرده نخ بهشه . او خواب عین دیوونه ها از حا پریدم . انقدر دعوا کردم . انقدر خودمو زدم که نگو . انقدر گریه کردم که نگو . به ننشم میگفتم تو کردی . تو اگر سوراخ نمیکردی گوشاشو این منصرف میشد . مسببش تویی . و زدم از خونه بیرون . سوار اتوبوس شدم و رفتم . یکهو سر از کاشان درآوردم . پیاده شدم . اومدم برگردم اشتباها سواره یک تاب شهربازی شدم که رفت تو آسمونا و من چون ترس از ارتفاع دارم چشمامو سفت بستم که سکته نکنم . وحشتناک بود . وقتی رسیدیم زمین و تاب ایستاد و پام به زمین رسید از خواب پریدم . تمام تنم میلرزید . رفتم کمی آب خوردم و دوباره خوابیدم .
خوب خوب خوب تموم شد . شما بفرمایید لطفا .ممنونم .
راستی گوشواره هایی که بع گوش داشت خیلللللللللیییییی خوشگل بودا . نگین دار بود.
