قبلا يه خاستگار داشتم ك زياد شرايطش اوكي نبود با چند برخورد متوجه شدم و تموم سد
سر اون قبلي از اول بهشون گفتم خونمو كردن تو شيشه
هر وقت سر گوشي ميرفتم ميگفتن فلانيه
يا تلفن ميزد مامانم گوش تيز ميكرد بالا سرم وايميستاد ببينه ما چي ميگي
بيرون رفتنم ك هيچي هي ميگفت من ميام باهات يبارم گفتم بيا اومد پسره بدبخت از خجالت حرف نميزد دفعه بعدم خودم رفتم هي زنگ پشت زنگ اخرم پا شدم اومدم و ديگم نرفتم
خدا ميدونه چقد بهم استرس ميدادن اينو بگو اونو بگو اينجوري كن اونجوري كن
حالا اونو ك چون خودم خوشم نيومد و كار درست حسابي نداشت بهم خورد
الان همكارم يه از اقوامشو معرفي كرده كارش عاليه
خانوداشونم خوبن
يكم تحقيق كردم تو محيط كارش ( خواهر دوستم اتفاقي همكارش درومد) كلي ازش تعريف كرد
خانواده تحصيل كرده و خوبين
حالا ميترسم بهشون بگم واقعاا ميترسم
مطمئنم اگه بگم وضعيت مالي خودمون و اينارو بهونه ميكنن ردش ميكنن ( وضع ماليمون بد نيس در اينده تازه بهترم ميشه صد در صد)
خودمم شاغلم ميتونم تو هزينه ها كمك كنم
خلاصه نميدونم چيكار كنم !!!!!
😞😞😞😞😞
٢٥ سالمه
سنمم كم نيس