بچه ها امروز با مامانم میرفتیم خونه دختر خالم سر کوچشون یه پسری افتاد دنبالمون...من نمیدونم از کجا دنبالمون کرد که تا اونجا اومد...بعد یهو اومد جلو صدا کرد مامانمو که حاج خانوم میتونم باهاتون صحبت کنم...مامانم گفت بفرمایید...این صدا کرد من دیگه دوزاریم افتاد چ خبره...میگفت از دخترتون خوشم اومده میتونم ادرستون بگیرم بیام خونتون😂😂مامانم خشک شده بود😂میگفت یعنی چی مگه تو خیابونم خواستگاری میکنن مگه ما شمارو میشناسیم که ادرس بدم.دختر من خودش نامزد داره..پسره گفت بخدا ما اونجوری نیستیم من خودم دانشگاه تدریس میکنم...فقط از دخترتون خوشم اومده یا ادرس بدید یا شماره😂😂مامانمم میگفت یعنی چی باباش بفهمه عصبانی میشه ..مامانم خیلی خونسرد و مودبانه برخورد کرد ...منم کلا فاصله گرفتم ازشون رومو کردم اون ور نمیدونم چرا خندم میگرفت اخه😂😂یارو اصن ول نمیکرد کلا حرف مارو نمیفهمید حرف خودشو میزد😂دختر خالم اخر سر اومده بود دنبالمون یارو رو دید فقط خندیده بود.. مارو برداشت برد....اخه مگه هنوزم تو خیابون خواستگاری میکنن😂😂😐😐😐😐😐