بچه ها خونواده من و خونواده شوهرم تو یه شهر دیگه زندگی میکنن، من چند روزی رفتم اون شهر(خونه مامانم )اینا که حال وهوام عوض شه، به رسم ادب هم شبی که رسیدم فردا صبحش به مادرشوهرم هم موبایل و هم تلفن خونشون ز زدم که ج نداد، میخواستم برم بهش سربزنم، پدرشوهرم چندسال پیش فوت شدن، برادر شوهرم هم برای یه سری کارای تعمیری خونه مادرشوهرم اینا اومده بود این شهر و داشتن در خیاط رو عپض میکردن،تا شب مادر شوهرم ز نزد، شب تو عروسی فامیلشون همو دیدیم، وگفتم صبح ز زدم که بیام ج ندادی، فرداش هم عید قربان بود ز زدم تبریک گفتم، توی این ۴ روز مادرشوهرم یه بار بهم زنگ نزد که میخواستی بیای من خونه ام بیا، با این وجود شوهرم گفت برادرشوهرم قبل از اینکه بره برو بهش سر بزن، دوباره زنگ زدم جواب نداد، شوهرم بهش زنگ زده بود اونم زنگ زد بهم و رفتم، حالا بالاخره مادرشوهرم دیروز زنگ زد که فردانهار بیا خونمون،