خونه ما تقریبا به خونه مامانم اینا نزدیکه منمروزا که شوهرم نیست و حوصلمسر میره میرم بهشون سر میزنم خیلی هم بهشون وابسته ام حالا چندشبیه شوهرم میگه حق نداری دیگه بری خواستی بری هفته ای یه روز!!!!خب تنها بشینم تو خونه که چی؟
امشبم اومد خونه مامانم خیلی سر سنگین و همش با گوشیش حرف میزد حالا هر روز هر روز میره پایین خونشون...از درخونه بابام اومدیم بیرون عصبانی بودم یه چیزی گفت گفتم امشب یه طوریته میگه حرف که گوش نمیدی میگم نرو همه دلیلشم از اینکه مننرم اینه که بین ما و خواهرت فرق میذارن در صورتی که خدا میدونه اصلا اینطوری نیست اتفاقا هوای منو از خواهرم بیشتر دارن..برگشته میگه تا ۳ شنبه حقی که بری خونتون رو نداری منم گفتم تو هم حقی که بری پایین خونتون رو نداری حتی اگه صدات زدن...حالام فردا میخواد بره شهرستان میگه حق نداری بری خونه بابات بشین تو خونه منم دلم نمیخواد برم شهرستان حساسیت به گل و خاک بیچارم میکنه..شما بگین چیکار کنم دلمنمیخواد اینجوری راجب خانوادم فکر کنه و بگه نرو یا برو
ببخشید طولانی شد