جاریم دوهفتست عقد کرده.برادرشوهرم سربازه و اینجا نیست.دیروز جاریم اومد خونه ی مادرشوهرم که فعلا با هم تو یه حیاطیم.قرار بود شب ببریم بزاریمش خونشون.شوهرم اومد خونه پسرم گفت زنعمو رو ببریم منم گفتم باشه الان میبریمش.یه دفعه شوهرم اتیش گرفت انگار گفت من میبرمش دیگه تو چرا بیای.
به جون دوتا بچم راست میگم.برگشتم گفتم خب چی میشه تو که تا اونجا میری منم سوار ماشین بشم بیام منو گرفت زیر مشت و لگد و همزمان فحش میداد.سرم هنوز که هنوزه سنگینه و یه قسمتش ضربخ خورده و درد شدید دارم.جای دستاشم رو شونه هام مونده...