عاشقش میشی..ما پنج نفر بودیم دوسال تموم با هم زندگی کردیم ..من کوچیکترینشون بودم ..بزرگمون هم ۳۸ سالش بود ..خاطرات داریم با هم ..سفرها رفتیم ..هنوزم میریم ...این دوستم با خنگیش خیلی میخندوند ما رو ..
یه سری کیش رفتیم ...رفتیم یه رستوران باکلاس..گفتیم لاکچری باشیم ..یه غذای باکلاس هم سفارش دادیم ..اینو گفتیم بره حساب کنه ..این هرچی فکر کرده بود اسم غذا یادش نیومد ...از اون سر رستوران داد زد بچه هاااا اسم غذایی که خوردیم چی بود ..
وای من که فقط فرار کردم 😂😂😂