ما پارک بودیم پدرشوهرم زنگ زد خربزه خریدم خونه اید بیارم بدم ماهم گفتیم نه بیرونیم بعد شوهرم اصرار کرد نهار بیاید خونه ما آبدوغ بخوریم پدرشوهرم گفت نه ما نهار داریم من گفتم بده من بهش بگم گفتم بیاید نهار خونه ما و از این حرفا بعد برگشت گفت پریسا(مستعار) گفته میخوام بیام خونتون کباب بخورم هوس کباب کردم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
منم گفتم که اینطور.باشه بعد نیم ساعتی تو پارک نشستیم و برگشتنی دیدیم مادرشوهرم زنگ زد که شمام بیاید نهار شوهرم گفت باشه
رفتیم دیدیم اونا هنوز نیومدن مادرشوهرم به شوهرم گفت قرار بود مهدی با پریسا نهار برن بیرون برا کباب بابات گفت بیرون نرید بیاید همینجا بعد من و شوهرم اینجوری شدیم