من نه دوستش دارم ولی عاشقش نیستم شایدهم فقط وابستگیه خیلی اوقات هم شده ازش بیزار شدم از خدا خواستم که از زندگیم حذفش کنه ولی وقتی آرامش و آسایشمو کنارش میبینم قدرشو میدونم چه میشه کرد شددیگه تاحدی بود که خیلی چیزهارو جلو روش به زبون میاوردم ولی بازهم تحملم کرد و ادامه داد همش هم میگه از مغزت بکن بیرون طلاقو من با هزار برنامه و آرزو باهات ازدواج کردم تو برای زندگی نیومدی ولی من واسه زندگی گرفتمت منم دیگه قبول کردم قسمت این بود دیگه
تو فامیل داشتیم دختره کسی دیگه رو میخواست پسره هم بدبخت کرد آخرطلاق گرفت نه خودش با عشقش خوشبخت شد پسره هم با یه شکست رفت زن گرفت پسره ولی خوشبخت شد
من یاد گرفتم با کسی باشم که دوسم داره این بهتر از اینه تو طرفو دوس داشته باشی ولی اون هیچ حسی بهت نداشته باشه
به خدا قدرشو بدون منم اگه از خوبیای شوهرم و بدیای خودم در حقش برات بگم باورت نمیشه اما یه جایی یه تلنگری بهم خورد به خودم اومدم دیدم زندگیم داره از هم میپاچه دیدم یه لحظه نباشه نمیتونم برگشتم به زندگیم منم افسردگی داشتم قرصامو کامل میخوردم و همه جوره به خودمو زندگیم کمک کردم همه چیو شاد کردم فهمیدم هیچکس جز شوهرم تو سختیا پشتم نیست فهمیدم بزگترین شانس زندگیم داشتننشه به خدا خودش گوشی نداشت برای من گوشی ۴ میلیونی خرید اگه کوچکترین خوراکی مورد علاقه منو بهش میدادن نمیخورد نگه میداشت برای من مثل پروانه دورم میگشت همه حسودیمو میکردن اما من عین روانیا بهش میپریدم اذیتش میکردم بعد زایمانم نمیزاشتم رابطه داشته باشیم یه روز اومد گفت تو داری مجبورم میکنی برم سراغ یکی دیگه گفت یه زن بیوه همکارش پاپیچش شده حتی پیاماشو نشونم داد بهش پیشنهاد س ک س داده بود به شوهرم گفته بود کان دوم فلان بخر زد زیر گریه گفت من نمیخوام نمیتونم بهت خیانت کنم نمیخوام زندگیمو خراب کنم یخ کردم باورم نمیشد از اونروز حدودا دوسال میگذره به خدا جوری عوض شدم جوری زندگیمو شاد کردم جوری به شوهرم محبت کردم الان همه میدونن ما دوتا جونمون براهم در میره جلو جمع میگه من همه زندگیم عاطفست،همه چیزش به نام منه،منم جوری بهش محبت میکنم جوری بهش اعتماد به نفس میدم که همه حسرت رابطمون میخورن دختر خوب الان تو دیروز منه نزار یه روز پشیمون بشی به خودت بیا قبل اینکه روزگار بهت سیلی بزنه
