امروز تاپیکا خیلی ناراحت کنندن بیاین ازرسوتیامون بگیم دلمون واشه
اول خودم
تازه عقد کرده بودم، شوهرم ی داداش داره خیلی شبیهشه لباس یه رنگ پوشیده بودن، تو اتاق بود پشتش به در بود، فکر کردم نامزدمه بدو بدو دستامم واکردم دوییدم طرفش بغلش کنم یهو برگشت و منو با اون قیافه دید ...هنوزم یاد قیافه اون لحظش میفتم قلبم تیر میکشه
وای گند زدی ک😂😂😂😂
بچه ها شرمنده اسی ژله چن ساعت طول میکشه ببنده
ازین به بعد مواظب باش 😁😁
خخخخ
چه جوری نگاه کرد؟
چند سالش بود
🤣🤣🤣
😂😂😂😂
اینو یه بار دیگه گفتم؛
یه بار تو دوران عقد، رفته بودم خونه ی همسرم، و وظیفه غذا درست کردنو به عهده گرفتم(خیر سرم) و داشتم با شور و اشتیاق غذا میپختم، و چقدر هم از خودم داشتم تعریف میکردم (بنده خداها نمیدونستن چه آشی واسشون پختم)
هیچی دیگه؛ فاجعه رخ داد و من به جای نمک، شکر ریخته بودم تو غذا
( خب تقصیر من چیه 😟😟؟ هر دو سفیدن، اصلا چرا باید هر دو یه رنگ باشن 😣؟
خدا. ! قربون عظمتت بشم، تو که قدرتشو داشتی 💪💪چرا این ۲ تا رو شکل هم آفریدی؟
الانم دیر نشده، پاشو رنگ یکیشونو عوض کن، (رنگ پیشنهادی من صورتیه 😍😍)
خلاصه با هزار فیس و افاده سفره رو چیدیم و غذا رو کشیدم واسشون، چشمتون روز بد نبینه، با تناول کردن نخستین لقمه ها یهو دیدم سفره شبیه به جزیره ی ناشناخته شد.
سوت و کور (صدای جیر جیرکها رو میشد شنید)
اون موقع تازه فهمیدم‌که چه کردم😱😱😱
دوست داشتم همون لحظه، اسرافیل عزیز تو سورش میدمید و دنیا خاتمه پیدا میکرد.
(ولی حالا دارم میگم ای کاش به جای شکر، سیانور میریختم توش)
من یه روز برای شوهرم گل گرفتم رفتم خونه مادرشوهر بعد مادرشوهر فکر کرد برای اون گرفتم گل و گرفت گفت مرسی عزیزم گل گذاشت تو گلدون
خخخخخخ. ی سوتی وحشتناک دارم. تازه جاری اورده بودم ی جُک اشتباهی واسش دادم... یهو دیدم ب اون دادم سرم داغ شد... کلی معذرت خواهی کردم. اونم گف اشکالی نداره. ولی بعدش عقده ای شر ب پا کرد... ک البته چون متن گفتگو مون بود نتونست غلط اضافی کنه و محکوم شد.
