بعدش برام عروسی نگرفتن،و من رفتم خونه ی شوهر.ماه عسل قرار شد بریم مشهد،هزارتا دادو بیداد راه انداخت که من به پدرومادرم دین دارم و اونا هم باید بیان.منم چاره ای نداشتم.و دروغ گفت اونجا دوتا اتاق گرفتم ولی رسیدیم دیدم یک اتاق مشترک داریم با پدرومادرش،اینم ماه عسل من.من یکم نازو قهر کردم اونجا ولی اون آخرش گفت به پدر و مادر من بی احترامی کردی.واقعا تو اون سن ه کمم قصدم بی احترامی نبود اگه فهم داشت میفهمید.