خواهرم شاغله بچه هاشو من نگه میدارم مامانم جوونه ولی میگه حوصله ندارم و کلا بیخیاله .از دستشویی بردن بزرگه تا غذای جدا برا کوچیکه با خودمه .حالا امروز بچه تب کرده من از صبح دماسنج به دست دنبالشم و کلی نگران..حالا خواهرم یه ساعت پیش اومد ببرتشون گفتم این تب داره امشب بمون بالاسرش دادو بیداد که به جهنم دارم میمیرم از خستگی اینا به چه درد من میخورن و...منم ادامه ندادم دیگه گفتم نمیخواد ببری بمونن امشب.شام مامانم داد ببره.خیلی دلم براش گرفته