خودش هم میبینه دایم دارن کرم میریزن
از گذشتش دایم خاطرههای بی ربط تعریف میکنن
حالا خود این دوتا بکنار( نمیدونم چجوری باهم ب تفاهم رسیدن ک جفتشون بهش نطر دارن ) ماماناشون ک فاز نصیحتی برام برمیدارن ک بهراد اینجور ، اونجور ، تو خودت رو حروم نکن
اون یکی مامان هم میگه اصلا بهراد نمیتونه اینجوری زندگی کنه تو عادت نکن
تقریبا هربارب ک نامزدم باشه جوابشون رو میده و اونا هم میگن نه سوبرداشت کردی ، گلی ک بچهی دوست خودمونه دوسش داریم
ولی اکثرا مواقعی ک نیست خیلی احساس صمیمین با من میگیرتشون😣
من جلوشون فقط لبخند میزنم میگم عزیزم من از قبل شما باهاش اشنام ، لازم نیست تو زحمت بکشی خودم میدونم( خانواده من و نامزدم دوست های قدیمی اند، برادر و شوهر خواهرم دوست جون جونی نامزدم هستن ، این دوتا خانواده هم از دوستای دانشکده خانوادههامون بودن ک با ما رفت و امد ندارن فقط با خانواده نامزدم رفت وامد دارن )
ولی کو فایده
یه دوستش دوست دختر خیلی سال پیشش بوده اونو اونروز اورده بود برای من روابطشون رو تعریف نیکرد هی من میپیچوندم اون ادامه میداد
اخر شماره منو هم گرفته بود ، یه عکسشون ک مثلا خاطره بود برام فرستاده بود ک همه باهم بودن
نامزدم فهمید زنگ زد بهش تموم شد ولی ادمو روانی میکنن