من همسرمضعیفه
مدتیه تحت درمان هست
اما نزاشتیمبفهمن خانواده ها
خانوادش از ما دورن و یه شهر دیگه هستن
تا اینکه چند روز پیش که ما از دکتر میومدیم و حالمون بد بود مادرش ز زد و فهمید ناراحتیم
فرداش ز میزنه به همسرم و خلاصه میفهمه
امشب اومدن خونه ی ما
داشتیمباهم حرف میزدیم
گریه افتاد
گفت منهمش دعا میکنم واستون و ...
خیلی دلم سوخت
سخته چقدر براش 😭
منم خودم از درون داغونم اما هی مجبورم به همسرم روحیه بوم و به روی خودم نمیارم
میشه خواهش کنم حتی شده تو دلتون برام دعا کنید
همین یکلحظه که از دل شما میگذره یا اگر لطف میکنید به زبون بیارید برام ی دنیا ارزش داره ❤🤲🌹