دیروز آبجیم خونمون بود منم داشتم شام درست میکردم دخترم حواسش نبود در خونرو باز گزاشته بود پسر منم یک سالشه دیده در باز شده مثل جت خودشو رسونده بود تو پله ها خدارو هزار مرتبه شکر فهمیدیم بهش رسیدیم تو نرده های راه پله گیر کرده بود خیلییییی ترسیدم انقدر گریه کردم میزدم تو صورتم خیلییییی بده خدا برای هیچ مادری نیاره😭😭😭😭