سوار ماشین که شدیم مادرشوهرم زنگ زد به شوهرم که خونه ی خالت هسم بیا دنبالم سر راه رفتیم دنبالش!
تو ماشین آش رو دیده با یه لحن چندش آور میگه رشته کجا بوده دیگه؟
گفتم خونه ی مادر بودیم یه ظرفش هم اوردم خونه برای علی! میگه علی که رشته دوست نداره! گفتم خودش گفت برام بیار!
گفت تو ماشین پر از گرد و خاک و آشغاله! بریزش دور تا بره! ندی علی بخوره ها! حالا ظرف دربسته آشغال چطوری افتاده توش؟