پسر عمو شوهر م با دوست دخترش فرار کرده بودن یه هفته یه شهر دیگه بودن من بیمارستان شیفت شب بودم اومدم خونه دیدم خونمونن .ساعت ده که شد باهاشون رفتم پیش عاقد نامه ازمایشگاه رو اوردیم رفتیم محضر برا ساعت پنج نوبت عقد گذاشتیم وبرگشتیم یه ساعت بعدش برادر دختر اومد خونمون خاهرشو برد گفت ساعت پنج بیاین دنبالش بجان عزیز ترین کسم خاهرشو برد خونه اتیشش زد ومرد