سال اول ازدواجم انقد از خانواده شوهرم منزجر بودم و اذیتم کرده بودن 👇👇👇
مادرشوهرم رفته بود مشهد عمدی فقط واسه شوهرم یه انگشتر گنده سوغاتی آورده بود بهشم گفت دیگه حلقه تو دستت ننداز طلا خوب نیست بجاش اینو برات گرفتم دستت کنی شوهرمم بجای حلقه همش اون دستش بود
طی به عملیات پیچیده انگشترو ازش کش رفتم و سر به نیستش کردم 😌😌😌 انقد خنک شدم که نگو
شوهرم تا چند وقت همش دنبالش میگشت شکم کرد من برش داشتم ولی من زیربار نرفتم مامانه ام هی میگفت کو اون انگشتره که برات خریدم😃😃😃
خوب کاری کردم