بچه ها سر یه حماقت ک تو تاپیک قبلیم زده بودم به شوهرم گفتم مشکوک به سرطان سینه ام شوهرم شب خیلی ناراحت شد سعی میکرد به روی خودش نیاره اما من اینجای داستان رو نخونده بودم که میره سراغ دکتر زنانم و ماجرا رو میشه دکتر بهش گفته بود اصلا یک ماهه پیش من نیومده شوهرم اینقدر عصبانی بود که از پشت تلفن میخواست منو بکشه زنگ زده ب بابام گفته فردا میخواد بره درخواست طلاق بده این لینک تاپیک قبلیمه https://www.ninisite.com/discussion/topic/3019836/دیشب-به-شوهرم-گفتم-سرطان-سینه-دارم?page=1بچه ها تو رو خدا کمکم کنید چ خاکی ب سرم بریزم یعنی از صبح کل خانوادم زنگ زدن به من فحش و نفرین که خاک تو سرت دستی دستی آتو دست شوهرت دادی حقته اگه طلاقت بده چیکار کنم چیکار کنم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
لایک نفرمایید دوستان به غیر از استارتر عزیز و کاربر محترمی که ریپلای کردم لااقل بفهمم پستم رو خوانده اید عزیزان .زندگیِ فعلیِ من و شما در برابر زندگیِ بَعدی،بسیار کوتاه،بسیار فرعی وبسیار ریز و گذراست.همچون جرقه ای است که از آتش اجاقی بپرد و گم شود.برای آنکه در زندگیِ بَعدی تا ابد و برای همیشه در آسایش و شادی باشیم ، کافیست همین یک لحظه ی گذرای عمر این جرقه را خوب بمانیم...