ما تو یه شهر غریب دور از خانواده ی خودم و شوهرم زندگی میکنیم..
دخترم از 5 ماهگی بغل بعضیا که میرفت دیگه به سختی ..حتی با گریه میومد بغل من..
از این رفتارش دلم میگرفت ولی میگفتم بچه اس نمیفهمه..شاید من واسش تکراری شدم ..
ولی الان هر کسیو که میبینه خودشو میچسبونه به اون..و دیگه اصلا به من محل نمیده..
تو این 3 ماه دوبار باهاش قهر کردم..کلی گریه کردم و دلم شکسته..
آخه من اصلا از هیچ محبتی بهش کم نزاشتم..چون اینجا کسیو نداریم..همیشه همبازیش بودم..
هر بازی که دوست داره انجام میدیم..میبرمش پارک..بازار..حتی اگه خودم خسته باشم یا حوصله نداشته باشم..
اگه باباش بگه فلان کارو نکن من میگم :گناه داره اذیتش نکن بزار راحت باشه..
اینم بگم که مادر شوهرم از همون اول میخواست یه جوری بهم بفهمونه که ستایش دوستت نداره..
..همش میگفت نمیخواد بیاد بغلت..دوست داره بغل من باشه..منو دوست داره.. و از این حرفا..
خلاصه منو خیلی حساس کرده رو این موضوع..تو رو خدا راهنماییم کنید..این شده واسم یه معضل..
مادرم..پدرم ..همسرم..عشق و وجود شما را با هدیه ای که خداوند به من داد بیشتر درک کردم..فرشته ی پاکم ستایش!