وای دیشب خونه خواهرشوهرم بودیم آش نذری پخته بود سفره انداختیم منم رزیم بودم اصلا نباید میخوردم
برا شوهرم یه بشقاب کشیدم گفت زیاده بیا با هم بخوریم یهو پدرشوهرم توپید بهش چکارش داری شاید میخواد برا خودش جدا بکشه
عاقا منم مجبور شدم یه ملاقه برا خودم ریختم و سرمو انداختم پایین پدرشوهرم بنده خدا چنان چشم غره ای بهم رفت ک داشتم از خنده میترکیدم ولی به رو خودم نیاوردم تو جمع بودیم اونم دیگه هیچی نگفت بهم
اگه کسی نبود میگفت اصلا نمیخواد بخوری سنگین تره