2737
2734
عنوان

دلم گرفت از خانواده همسرم

1232 بازدید | 31 پست

سلام.من امشب خیلی بهم فشار اومده. باردارم نیاز دارم حرف بزنم تا آروم شم همین امشب عضو شدم.من ویار شدید به خونمون دارم در حدی که تو آشپزخونه نمیتونم برم  و حالم بد میشه توی این دو سه ماه خیلی لاغر کردم.من الان تو شهری زندگی میکنم که فاصله زیادی با خانوادم داره یه هفته پیش مادرم موندم یه هفته هم پیش مادر شوهرم فقط به خاطر اینکه یکم تقویت شم به خاطر بچم.خانواده همسرم سه تا بچه دارن .بچه بزرگتر که کلن قطع رابطه است با اینا همسرم میشه بچه دوم یه بحثی بین مادرشوهر و مادرش شد من رفتم تو سالن که وارد بحثشون نشم.مث اینکه گفته بوده به مادر شوهرم که اگه اون یکی پسرت بود هم همینو میگفتی؟و گفته بوده من دیگه مث اون میشم باهات اونم اومده به من میگه پسرم از وقتی ازدواج کرده اخلاقش عوض شده .من خیلی مادر شوهرم و دوست داشتم  ولی یه حرفایی  زد که فهمیدم پشت سرم یجور دیگس.بهش میگفتم همه ی حرمت هارو نشکونید که  بتونم بارم باهاتون رفت و آمد کنم بازم ادامه داد من سریع اومدم بیرون تا همسرم ببرم خونه .

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728

بحث بین مادرشوهر و مادرش ؟


چه ربطی به شما داشت

خرّم آن روز که پرواز کنم تا بر دوست               به هوای سر کویش پرو بالی بزنم            ❤                               الهی شکرگزار این زندگی هستم که به من بخشیدی؛ به خاطر همه چیزش:تو را شکر بابت آدم‌هایی که معلم من بوده‌اند.❤تو را شکر بابت درس‌هایی که زندگی به من ارزانی داشته‌اند.❤تو را شکر برای عشقی که می‌گیرم، می‌بخشم و می‌پراکنم. ❤                              ( تایپ کردم گلبهارجون بعد دیدم  "ر" جا افتاده)😮
2740

نباید حساس بشی اینو بدون که همیشه پشت سر همه حرف هست جلوشون یه جور دیگه.به روی خودت نیاری جذابتره فقط کمی روابطتو باهاشون کمتر کن.خود ما پشت سر زندایی و زنداداش و خواهرشوهرامون حرف نمیزنیم.البته چون بارداری هم بیشتر حساس شدی.

والا مادرشوهر خوبی داری که بهت میرسه.

من از دوران عقدم که سه چهار سال پیش میشه به دوری و دوستی کاملا اعتقاد پیدا کردم .واسه همین شاید دو س ...

اين ميشه تجربه عزيزم،منم تو بارداري شرايط خيلي بدي داشتم تازه يدونه عروس هم هستم مادرشوهرم گفت تو كه هميشه خونه ي من هستي غذا درست نميكني خرج داشته باشي همون شد كه الان دخترم ٨سالش شده بدون دعوت خونش نرفتم

عزیزم سخت نگیر و فقط به خودت و کوچولوت فکر کن.منم الان باردارم و یه پسر کوچولو دارم.باورتون نمیشه تا ماه پنج از ویار داغون شدم و پسرمم خیلی اذیت شد اما حتی یه زنگ یا پیام ندادن بگن شما مردید یازنده اید.من خیلی ناراحت بودم چون خانواده خودم شهر دیگه هستن و خانواده شوهرم چندتا خیابون با ما فاصله دارن.اماحتی به روی خودم نیاوردم و حتی پیش شوهرمم ب روی خودم نیاوردم .اما الان هم دیگه نمیرم خونشون.شاید ماهی یکبار در حد دوسه ساعت

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687