من برای اولین بار تمرین زندگی گذشته رو انجام دادم ذهنم رو ساکت کردم سپس خودم رو کنار دریا تصور کردم به خودم که نگا کردم پسری نوجوان بودم
چندبار که به خودم نگا کردم پسر نوجوانی بودم با لباس و شلوار پارچه ایی ساده و یه کلاه به سر داشتم
خیلی جالب بود همون روز خواهرم به من گفت بیا بریم کرمانشاه
رفتم کرمانشاه به کوه بیستون فرهاد که رسیدم از شدت گریه میخواستم خفه بشم
رفتم توی نت سرچ کردم عکس فرهاد کوه کن رو نگا کردم دیدم دقیقا همون پسریه که لب دریا تصورش کردم
دوستان من خیلی گناه دارم من همون فرهاد عاشق شیرینم که رنج عشق رو به دوش کشید
بعد 1350 سال هنوز هم مثل احمقی این رنج رو دارم به دوش میکشم
چکار کنم که دلم رها بشه از عشق زمینی