2737
2739

اره یبار البته ادرسو اشتباه کردم شهرک صنعتی بود مجبور شدم یکساعت پیاده تاجایی که قراره برم

همون یبارشد تاحواسمو بیشتر جمع کنم

جوکر:من یه همسر داشتم زیبا بود...کسیکه بهم میگفت من خیلی نگرانتم؛همیشه بهم میگفت بایدبیشتر بخندم...قماربازی میکرد ویه عالمه هم بدهی بالااورده بود...طلبکارها صورتش رو خط خطی کردن،ماپولی برای جراحیش نداشتیم نمیتونست تحمل کنه...من میخواستم دوباره لبخندش رو ببینم،فقط میخواستم بدونه زخمهاش اهمیتی برام نداره پس یه تیغ گذاشتم توی دهنمو اینکارو کردم...میدونی بعدش چیشد؟اون نتونست منو اینجوری ببینه!ترکم کرد...قضیه برام بامزه شد..."حالا همیشه میخندم"

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728

بچه بودم گم شدم رفتم كنار پليس و سرباز سربازه گف ميدونستي اگه پيدا نشي ميبرنت بهزيستي ؟؟؟ منم ٧سالم بود 

خودمو كشتم انقد گريه كردم

مرتيكه مريض

مامانمم پيدام كرد ميخواست دعوام كنه ديد انقد گريه كردم جون ندارم دلش سوخت براام عروسك گرفت

2738

 اره رفتیم مشهد با خانواده ادرس جایی ک کرایه کرده بودیم فراموشمون شده بود من ۶ تا چهار راه  پیاده رفتم ادرس پیدا کردم بعد زنگ زدم ب بابام اینا اونا با ماشین راه اومدن . قشنگیش میدونید کجاست اینکه خودم مشهد بلد نبودم  و اینکه پول باهام نبود اگر خودم اونجا گم میشد چی میشد ؟ 


نگفتی ، جان خواهر ! اینکه

خوابیده ست اینجا کیست؟

ستان خفته ست و با دستان فروپوشانده چشمان را

تو پنداری نمی خواهد ببیند روی ما را نیز کورا دوست می داریم

نگفتی کیست ، باری سرگذشتش چیست

پریشانی غریب و خسته ، ره گم کرده را ماند

شبانی گله اش را گرگها خورده

و گرنه تاجری کالاش را دریا

فروبرده

و شاید عاشقی سرگشته ی کوه و بیابانها

سپرده با خیالی دل

نه ش از آسودگی آرامشی حاصل

نه اش از پیمودن دریا و کوه و دشت و دامانها

رنگ در رنگ و‌ به هر رنگ هزارانش طیف           نغمه در نغمه و هر نغمه به یاد یاران
والا از ۲۰ سالگی به بعد گم نشدم😐

خوشبحالتون

من تو ادرس خنگم اصلا توذهنم نمیمونه مگراینکه پیاده خودم تنها برم

بارها شوهرم باطناب من افتاده توچاه،ادرس اشتباه میدم تا رسیدن به مقصد دور ایرانو میگردیم

جوکر:من یه همسر داشتم زیبا بود...کسیکه بهم میگفت من خیلی نگرانتم؛همیشه بهم میگفت بایدبیشتر بخندم...قماربازی میکرد ویه عالمه هم بدهی بالااورده بود...طلبکارها صورتش رو خط خطی کردن،ماپولی برای جراحیش نداشتیم نمیتونست تحمل کنه...من میخواستم دوباره لبخندش رو ببینم،فقط میخواستم بدونه زخمهاش اهمیتی برام نداره پس یه تیغ گذاشتم توی دهنمو اینکارو کردم...میدونی بعدش چیشد؟اون نتونست منو اینجوری ببینه!ترکم کرد...قضیه برام بامزه شد..."حالا همیشه میخندم"
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز