پارسال اين موقع درگير عروسي خواهرم بوديم پارسال اين موقع بود و كلي جشن داشتيم ديروزش تولد داداشم بود دو سه روز ديگه عروسي بعد تولد زن داداشم
سالگرد دو تا از داداشام تولد خودم مراسماي پاگشا همه همه تو يك ماه
فكرش رو بكن هر روز جشن و تولد البته مامان حالش خوب نبود برا همين همه كيك ميگرفتن ميومدن اونجا و بابا تو مراسما بود
واي يادم مياد تو تالار كفش مامان فانتزي بود يهو زيره اش كنده شد تو اون شلوغي مامانو برداشت برد خونه كفشش رو عوض كنه
چطور فراموش كنم چطور خون گريه نكنم