جمله ای که امشب از زبون مادرم شنیدم ..چقد سخت بود دلم بدجور سوخت کنترل کردن اشکام جلوی مادرم فروبردن بغصم سخت ترین کار دنیا بود امشب ..خدایا لطفا خدایا التماس میکنم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
وقتی کنارش قدم زدم یک لحظه فک کردم ممکنه اینده این قدم زدن نباشه ..ممکنه مادرم نباشه ..از این فکر لرزیدم .. مث ادمهای حریص دوست داشتم همه ثانیه هارو همه لحظات تو ذهنم تو دلم ثبت کنم بوی مادرمو نکاهشو صداشو ...