بچه ها داستانی که میگم واقعیت زندگی مادرمه
کوتاهه وای جالبه
مادرم تو یکی از دهاتای استان لرستان بودن ۵۰ سال پیش .گاهی وقتی کوچ میکردن زیر چادر بودن گاهی وقتی هم توی ده بودن
از طرف بهداشت هر ۳ماه یه بار میومدن واسه معالجه بیمارایی که توان مالی نداشتن بهشون رسیدگی میکردن .این وسط یه آقای دکتر به نام طبا طبایی اونجا میاد یه مدت نزدیک ده مادرم اینا ساکن میشه .اون موقع ها چادر ازین خیمه ها آقا دکتره داشت .جوری که مادرم میگه از حمام تا مبل صندلی
زیر چادرش داشت .گفت ما نیدیده بودیم یکم عجیب بود برامون .آقای دکتر گاعی وقتی بیمارا رو عمل میکرد تمام تجهیزات پزشکی همراهش بود .حتی جایی که مستقر بود فقط مامورا دورش بودن کسی یه وقت دردسر برا دکتر ایجاد نکنه .اکثرن پول نداشتن مجبور بودن گاو گوسفند یا چیزی قیمتی داشتن بدن .خلاصه این وسط