2733
2734
عنوان

چرا میرید طبقه بالای مادرشوهر زندگی میکنید؟

| مشاهده متن کامل بحث + 2310 بازدید | 218 پست

بستگی به سازگاری آدم هم داره کلا بیخیال باشی راحت میتونی باهاشون کنار بیای ولی اگه بیخیال نباشی یه شهر دیگه هم باشی باز درگیر میشی😁 

البته من با مادرشوهرم تو یه کوچه ام خدا رو شکر مشکلی با هم نداریم😊

من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد.
بلاخره از دل خوششون نبوده ک رفتن خونه بالایی مادرشوهر  حتما دلیل قانع کننده ای برا خودشون داشت ...

واي حمام كردنه كه خوبه

آمار بيرون رفتن و 

ساعت چندبرگشتن و

مهموني دادن و 

مهموني رفتن و 

.....

دارن

من خيلي اينچيزا برام مهمه اما

شوهرم ميگه اهميت نده

مگه ميشه اخه😞

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731
الان شما میخواین با مادر شوهرتون تو یه ساختمان زندگی کنید که این تاپیک رومطرح کردین یا چی  ولی ...


خواستگار دارم 

ولی یک خونه چند تا خیابون دورتر داره . میرم اونجا .

وگرنه خونشون دوطبقست .نمیرم تو یک ساختمان .

مادرشم فوت شده .پدرشم تنهاست .

من همسرم خودش آپارتمان داره ولی بالا طبقه خونشون رو ساخته بریم اونجا زندگی کنیم یه مدت بخاطر این که ...

آفرین به همسرت

دلم گرفته پدر... 😢😢😢برایم بهار بفرستید، ز شهر کودکی ام یادگار بفرستید، دلم گرفته پدر! روزگار با من‌نیست دعای خیر و صدای دوتار بفرستید، اگر چه زحمتتان میشود ولی این بار، برای فرزند خود قرار بفرستید، غم از ستاره ، تهی کرد آسمانم را، کمی ستاره  دنباله دار بفرستید، تمام روز و شب من پر از زمستان است، دلم گرفته برایم بهار بفرستید😔😔😔😔😔برای شادی روح پدرم لطفا یه صلوات بفرستید♥
2738

ماپول رهنم داشتیم واون زمان میتونستیم یه خونه کوچیک بخریم ولی اونقد پدشوهرم ومادرشوهرم وبرادراش توگوشش خوندن که بری اجاره یا یکم وام برداری واسه خرید خونا با مشکل میخوری واینا وترسوندنش که گف بریم اکنجا بشینیم😣😣😣مادرشوهرمم اونقد ناله نفرین میکرد واسه مامان بابای من که اونا نمیزارن بیان اینجا بشینن که دیگا مجبوری اومدم ...درحالی که خانواده من اصلا دخالت نمیکردن من خودم دوس نداشتم بیام چون از همون نامزدی اخلاقشونو دیدم که قابل تحمل نیس😑😑😑😑

من دو سال طبقه پایین مادرشوهر زندگی میکردم اولای ازدواج وقت و بی وقت میومد در میزد خلوتمونو بهم میریخت تو اون دو سال شوهرم همش میخوابید کار درست حسابی نداشت یه ماشین لگن داشت که من بخاطر اون ماشین طلاهامو فروختم هر دفه درستش کنه  دو تا سقط کردم تو اون خونه بخاطر استرس اومدن مادرشوهرم بخاطر یه سری مسائل خیلی بد که خواست خدا هم بود جدا شدیم خونه گرفتیم رفتیم مستاجری ولی دیگه فهمیده بخوابه صاحبخونه شوخی نداره میندازه بیرون 

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز