من گفتم میخوام دوستامو دعوت کنم خونمون دیگه همه چیز گرفت واسه شام میوه اینا کیکم قبلا سفارش داده بودم خودشم گفت با دوستاتی من نمیام هروقت رفتن بگو من میام گفتم باشه
ولی خانوادشو دعوت کردم چون تولد مامانشم با خودش تو یه روزه خلاصه اونا اومدنو منم زنگ زدم ک بیا
وقتی اومد ذوق اینا کرد
ولی نقشه من اونجایی لو رفت ک کفشای مامان باباشو وبچه های خواهرشو شناخته بود دم در اونجا خودش فهمیده قضیه از چ قراره
یکی دیگه اینکه اونشب باید سرکار میرفت ومن اینو نمیدونستم ی ذره همه چی حول حولی شد
ولی درکل بد نبود خوش گذشت