داره دوسال میشه که خواهرم فوت شده
هرروز هرروز دلتنگش هستم...دیدن مزارش یاد خاطراتش آرزوهاش...آخه خیلی جوان بود...وای دیوانه شدم
روزی نیست که در فراقش گریه نکنم
تا کی باید این داغ بکشم! تا وقتی که بمیرم آخه چرا
دیگه طاقت ندارم....انقدر آرزوهای بزرگی داشتیم اما همش تموم شد.... دیگه هیچی خوشحالم نمیکنه...
مجردم ازیه طرف دوست دارم ازاین تنهایی دربیام و ازدواج کنم ازطرفی واقعا امید و انگیزه ای برای زندگی ندارم و دوست دارم برم پیش خواهرم
راست میگن هرچیزی توی این دنیا چاره ای داره جز مرگ