فرزندانماان را با ترسهای ذهنی بزرگ نکنیم.
ترسهای دستوپاگیری را که از کودکی در درونمان ریختهاند روی روان فرزندانمان خالی نکنیم.
ترسِ از جن، از چشم خوردن، از موجوداتی که دیده نمیشوند، از انرژیهای مثبت و منفی، از سنگینی و طلسم و بخت و ...
از خودمان بپرسیم نگران بودنمان چه اتفاقی در ذهن بچه به وجود میآورد؟
در او چه ناامنیای بیدار میشود؟ اینکه فکر کند مادرم مرا با اسپند از شر یک چیز نامرئی که از سمت آدمها به سمت من ممکن است حمله کند محافظت میکند.
فکر کنید با خودتان. آیا این ترساندنِ ذهنی کودکتان نیست؟
مثلا به صورت ذهنی درگیر باشد که الان چشم خوردهام یا شاید طلسم شدهام و باید دعا بگیرم یا مثلا نکند جنی در من حلول کرده که من این رفتارهای مشکلدار را انجام میدهم؟
نتیجه این میشود که فرزندتان در بزرگسالی به جای متمرکز شدن بر زندگیاش و جستجو کردنِ دلایل مشکلات در خودش در یک دنیای ذهنی، به دنبالِ رفع مشکل است!
به جای ترسیدنهای واقعی مانند ترسیدن از اینکه چقدر در هر رابطه تمایل دارد مورد سواستفاده قرار بگیرد؛ یا ترسیدن از اینکه چرا وقتی میخواهد در جمع صحبت کند تمام بدنش قفل میشود؛ یا ترسیدن از اینکه نمیتواند مرز سالمی در روابطش داشته باشد؛ یا ترسیدن از اینکه نمیتواند کتابی را بخواند و تمام کند چون نمیتواند متمرکز باقی بماند یا ترسیدن از اینکه تمام روز میتواند در اتاقش باقی بماند و فقط فیلم نگاه کند یا تلفن صحبت کند، میترسد که نکند کسی طلسمش کرده است که نمیتواند تنبلیاش یا شکستهایش را جمع و جور کند!
ترس ذهنی با ترس واقعی فرق دارد.
ترس ذهنی یعنی اعتقاد به وجود نیرویی بزرگتر و منفی در بیرون از ما که میتواند ما را درمانده و فلج کند، و ترس واقعی یعنی محرکی در دنیای بیرون وجود دارد و در نتیجهی آن شواهد رفتاری مشخصی دیده میشوند.
مثلا شما متوجه میشوید که در بیشتر مواقع در رؤیا به سر میبرید و این رؤیاپردازی شما را از دفاع کردن ِ پایاننامهتان دور میکند یا مثلا در شما توانایی تخریب بالایی وجود دارد و تمام روابطتتان با دلخوری از شما و رفتارهایتان تمام میشود. آیا این نشانههای واضح ترسناک نیستند؟ نشانههایی که بهواقع جلوی چشمهایتان وجود دارد و ریشهاش در درون شماست.
اگر بدانید که این مشکلات به وسیلهی 'آدمهای' قبلی زندگیتان به وجود امده، به وسیلهی 'خودتان' ادامهدار شده است پس نتیجه میگیرید که به وسیلهی 'آدمهایی' دیگر میتواند با کمک خودتان ترمیم شود (به وسیلهی دارودرمانی یا یک رابطهی صمیمانهی حرفهای که بتواند دنیای روان شما را ترمیم کند).
اگر فکر کنید مشکلات به واسطه جنها و طلسمها و دعا گرفتنها به وجود آمده، روزی هم نتیجه خواهید گرفت با کمک آنها یا فالگیرها یا دعانویسها باید ترمیم شوند!
پدر و مادرهایی که نمیتوانند ببینند نقش بیماریهای روانی خودشان بر فرزندانشان چطور میتواند فرزندانشان را مضطرب، درمانده یا با خلقی نوسانی به بار آورد و به فرزندانشان آموزش میدهند که مشکلاتی که ما و شما در زندگی داریم فراتر از کنترل ماست، همانهایی هستند که خودشان در درماندگیِ عمیقی نسبت به مشکلات زندگی خودشان گیر کردهاند. فرزندان هم بزرگ میشوند و نمیتوانند دلیل این مشکلات را در خودشان جستجو کنند و دوباره همین سیکل را به ذهن فرزندانشان وارد میکنند.
حتی اگر به عنوان پدر و مادر چنین اعتقاداتی دارید، این اعتقادات را در ذهن خودتان نگه دارید و تا قبل از بیستسالگی فرزندتان به او منتقل نکنید. اجازه دهید فرزندتان با علم و آگاهی از توانمندیهای مشخص یک انسان بزرگ شود. توانمندی انسان در تشخیص بیماریها و گرههای روان و قدرتش در ترمیم گرهها.