شوهر من کارش جوریه که معمولا شصت هفتاد روز نیست،ماموریته،بعد یه بیست روز میاد،الان هفت ساله وضع زندگیم اینه، انشالله یکی دوسال دیگه تموم میشه، بعد اون مدتی که نیست خانوادم وقتی میان خونم بنابر اخلاقی که دارم بهشون خیلی احترام میکنم،پدیرایی عالی،اگر برای شام یا ناهار بیان بهترین غذاهارو میزارم جلوشون، کلا هر محبتی از دستم بیاد دریغ نمیکنم،
ولی وقتی شوهرم اون بیست روز رو میاد انقد بدرفتاری و بی محلی و بی احترامی میکنن که میمونم یهو چشون شده!!!!!
بعد وقتی دوباره شوهرم رفت سر و کلشون پیدا میشه!!!!@
مثلا شوهرم که میاد روز اول میره به خانواده ها سر میزنه...این بار هم خواست بره خونه ی ما...قبل رفتن هر چی زنگ زدیم برنداشتن...تا دوروز پیداشون نکردم شوهرم بره خونشون....تو این بیست روز هم فقط یه بار مامانم دعوت کرد اونم دلمه پخت!!
وضعشونم خوبه، نگین لابد ندارن...یا داشتیم میرفتیم مسافرت، بردم طلاهامو بدم مامانم نگه داره، همچین با اخم و قیافه اومدن تو حیاط با بابام و کیف طلارو پرت کرد یه گوشه و بدون روبوسی و حتی دست دادن مارو راهی کردن!حالم گرفته شد اصلا!
یه بارم گفت میایین پارک ؟ گفتم بزار از شوهرم بپرسم...شوهرمم گفت باشه، بعد که شوهرم اوکی داد مامانم گفت شام نمیارم ...یه چایی میارم، آخه آدم دامادشو اونم کسی رو که سه ماه یه بار میبینه دعوت میکنه پارک شبو اونم برای چایی،؟؟؟!!منو شوهرم ساعت نه رفتیم، بعد ساعت یازده شد نیومدن!زنگ زدم برنداشتن؛ آخرش زنگ زدم برادرم ازش پرسیدم ماما اینا کجان؟ گفت شما جا نگه دارین اونام میرسن! گفتم ساعت یازدهه...ما از نه اینجاییم! بعد یازده و نیم اومدن مامان و بابام اونم با اخم و غر زدن و پیش شوهرم میگه خوب مینشستین یه جا صبر میکردین! انقد زنگ زدین میخواستم از نصف راه برگردم خونه!!! بعدشم صورتشو برگردوند و نه حرف زدن نه چیزی!!!
اصلا موندم!!!یا مسافرت بودیم چند بار زنگ زدیم جواب تلفن ندادن!!!
در حالیکه وقتای دیگه که تنهام هی زنگ میزنن!
با شوهرم هم مشکلی ندارن....فقط میخوان منو خراب کنن پیشش! چراشو نمیدونم فقط!!!
در حالیکه من چند بار دعوتشون کردم پارک وقتی سوهرم نبود و کلی وسایل آماده کردم ، در واقع وقتی شوهرم نیست خودم انقدر خدمت میکنم بهشون تا وقتی شوهرم میاد آبرو ریزی نکنن ولی تاثیر نداره! منم دیروز اومدن خونم، یه هندونه هم
خریده بودن...زودی لباس پوشیدم و با دخترم رفتم جلوز آسانسور و گفتم ما میریم خرید!!!قشنگ عین خودشون! شوهرم پریروز رفته ماموریت و اینا سرو کلشون پیدا شد!!!
حتی منو تو خونشون پیش شوهرم کتک زدن بازم گفتم عیب نداره و وقتی شوهرم رفت دوباره خر شدم!!! ولی تصمیم گرفتم دیگه عین خودشون رفتار کنم! شوهرم رستوران مهمونی داده بود برای فامیلاش..خانواده ی منم دعوت کرده بود، گفته بودیم به مهمونا ساعت نه رستوران باشن، یاعت ده و نیم شد و همه منتظر بابا مامان من!!! از خجالت تب کرده بودم! همیشه اینطور کوچیکم میکنن!! هیچکس هم غذا نمیخورد به احترام اینا تا بیان!آخرش به شوهرم گفتم بگو بیارن غذارو!!! بعد اومدن با قیافه و فامیلا همه از جلو پاشون بلند میشن و اینا عین چی میرن میشینن بجای سلام احدالپرسی!!
در حالیکه عادتشونه همه جا یه ساعت هم زودتر میرن!!!
احساس میکنم به شدت حسادت میکنن و میخوان با اینکاراشون تحقیرم کنن!!!یادمه یه بار مامانم گفت شام بیاین خونه، بعد ما حاضر شده بودیم بریم، یهو برادرم زنگ زد و گفت ماما میگه ما اومدیم مهمون و شام هم موندیم...یه وقت دیگه بیاین!!!! از خجالت آب شدم پیش شوهرم!!!
شوهرمم خیلیییی محترمانه و مودبانه رفتار میکنه باهاشون! جز حسادت دلیل دیگه ای نمیبینم