دوستم داشت به شدت از عشقه اون تعریف میکرد،میگفت دیوونمه یه رو زصدامو نشنوه دق میکنه.میخواد بیاد خواستگاریم بخاطرم از خانوادش گذشته.
یه روز باهم رفتیم ببینن همو پسره همونجا جلو چشمش بهم شماره داد گفت زنگ بزن تورو بایکی از دوستام آشنا کنم ۴تایی بریم بیرون.بعدش فهمیدم دوستی در کار نیستو چشمش دنبالمه...ولی من به اون شدت عاشقش نشدم یه ذره عاشقش شدم😁