ببین خاله شوهرته مادرشوهرته یه عمر میخای باهاشون چشم توچشم باشی اصلا مستقیم بهش چیزی نگو اما غیر مستقیم بگی خوبه
مثلا تو جمع داستانی که برات مینویسم رو تعریف کن بعدش بگو این جابجایی ماهم حکایت همین داستانه یکی اومد ما رو آواره کرد باعث شد تو این گرونی با بچه کوچیک من اساس کشی بیافته گردنم ولی خوب نمیدونست وسیله اس برای پیشرفت ما
داستانم اینه:
یه پیرزنی زنگ میزنه رادیو میگه من خیلی فقیر و بیچاره ام و هیچی برای خوردن ندارم از خدا میخوام که برام غذا بفرسته بعد یهو یادم بی دین و پولدار میشنوه و به منشی اش میگه یه عالمه خوراکی بخر ببر در خونه این زنه ولی بگو از طرف شیطان برات آورم منشی هم خوراکی ها رو میبره پیرزنه تا میبینه خوشحال میشه و تشکر میکنه منشیه بهش میگه نمیخای بدونی از طرف کیه پیرزنه میگ مهم نیس خدا بخواد کاری کنه شیطان هم باشه به حرفش گوش میکنه