دیگه خسته شدم فکر میکنن حالا چون کوچیکم باید نوکرشون باشم هرچی از دهنشون در میاد بهم بگن؟ کی گفته خواهر کوچیک باید اینجوری باشه . هرچقدر دلشون میخواد تو کار ام دخالت میکنن جای من تصمیم میگیرن. فکر میکنن رئیس منن. صبح تا شب کار میکنم . همیشه ما دختر ای مجرد باید پرستار خواهر برادر زاده و پدر مادرامون بشیم پس صلح کجاست؟ آخه یعنی چی ؟ بخدا اگه ازدواج میکردم به نفعهم بود خونه م قد دوتا آدم کثیف میشد ظرفای غذای دونفر رو میشورم وقتی هم که بچه دار شدم به جای خواهر زاده هام اونو مواظبت میکنم . هرچی هم حرف بود از شوهر وما در شوهر میشنیدم. بهتر از این جاس شاید شانسم یه شوهر خوب نسیبم شد. دلم میخواد نباشم اینجا. خسته شدم بسکه تو خونه دویدم هی هرچی میشه افسانه رو صدا میزنن انگاری نوکرم. پرستار بچه هستم نطافتگر خونه هستم خرید انجام می دم کلا دلم گرفته حس میکنم یه مادر پیرم. دیگه دلم نمیخواد تو خونه مون باشم . محدودم خواهرام بهم دستور میدن به احترامشون و اعصاب خودم گاهی اوقات چیزی نمیگم بعضی وقتام آمپرم میزنه بالا همه دق ودلیمو یه جا خالی میکنم . شما بگید چکارکنم؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
منم خودم دختر آخری هستم.همیشه خواهرام میرفتن بیرون بچشون پیش من بود.ولی دروغ چرا.اصلا نه لباس می شستم نه ظرف.فقط هفته ای یک بار گردگیری میکردم.الانم خداروشکر متاهلم و همه ی کارهارو میکنم دیگه.ناراحت نباش میگزره عزیزم
یادبگیر بیشتر کارهایی که انجام میدی دلیل و منطق نمیخواد، انجام بده چون دوست داری،چون باحاله.چون دلت خوش میشه...
بچه آخر بودن یا ۰ یا ۱۰۰. تو خانواده های پولدار بچه آخر قشنگ عشق و حال میکنه چون همه چی بهترینش دستشه. ولی خانواده ضعیف تر نگهداری از پدر و مادر و اوج مشکلات مالی مال بچه اخره