منو ابجیم بچه بودیم
داداشم شیطونیش گل کرد گفت من رفتم بیرون ،رفت پارچه و چادر سفید دور خودش پیچید و تو خونه قایم شد ماهم بازی میکردیم یهو صدای هووووهوووو شنیدیم منو آبجیم خیلی ترسیدیم و پشت مبل قایم شدیم ،اومد تو اطاق ما جییییغ کشیدیم اونم بدووو در رفت رو پشت بوم یهو صدای بوووم اومد داداشم از بالا خودشو پرت کرد🙄🙄
بابا مامانم سررسیدن اون هیچیش نشد ولی از ترس میلرزید گفت دخترارو ترسوندم رفتم بالا قایم بشم که ی پیرمرد کوتاهی بود ریش و موهاش تا پاش رسیده بود لباس سفید تنش بود🤣🤣🤣
منم از ترس خودمو پرت کردم
ولی داداشم هیچیش نشد