شوهرم یه مشکلی داره یکشنبه باید عمل کنه من الان 1ماه داروهاشو به موقعه میدم پماداشو به موقعه میزنم براش هروقت حالمم بد بود اول به شوهرمم میرسیدم...
امروز بهم گفت من اصلا خوشم نمیتد وقتی عمل کردم کسی بیاد خونمون نمیتونم راحت باشم
بهش گفت به جزخانواده تو مامان وبابام کسی نمیاد
گفت حتی اوناهم نمیخوام بیان...گفتم نمیشه بعد گفت اصلامن میرم خونه رفیقام تا خوب بشم...من گفتم پس کی میخواد بهت برسه خیلی جدی گفت ادم زیاده تو فکرم نباش
منم گفتم پس منم با مامان و بابام میرم خونشون نمیام تا 1هفته میرم خوشگذرونی
گفت برو از خدامهاینجور راحت ترم اصلا بهت نیاز ندارم...وقتی اینو گفت من شکستم کلا نابود شدم....خدا شاهده هیجی کم نزاشتم براش تو زندگی زناشویی...نمیدونم یهو چش شد...تا دو دقه قبلش ما باهم شوخی میکردیم ولی یهو اینجور شد