واقعا دیگه خسته شدم دو روز از آشتیمون نمیگذره امشب دوباره گیر داد چرا به مادرم و خواهرم زنگ نمیزنی. حالا بماند که آخرین بار من زنگ زدم به مامانش سر اینم الان قهره
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
حالا من داداشم ما رو سرویس کرده هی به منو خواهرم میگه به زنم زنگ بزنین دیگه خستمون کرده منکه دوست ندارم دیگه باهاشون رفت امد کنم دیگه چقدر زنگ بزنم انگار بیکاریم من و آبجیم هی به زنش زنگ بزنیم
از دهکده خونین، از حمله آپاچی ******* یک کوه جسد ماند و یک مشت 《تماشاچی》 ******* که سوخت و ساکت ماند********* با فاجعه بارآمد********** هی فصل زمستان شد، ********** هی گفت بهار آمد********** دندان به جگر داد و آرام لبش را دوخت***** با پای خودش پای هر چوبه دار آمد********* سر خوش شده از تاول معتاد به هر لخته********** در خشم نمکدان ها با زخم کنار آمد********* دنیا به درک رفت و دِه بی سر و سامان شد******** سهم من و تو از آن یک سفره بی نان شد...
من فقط درمواقعی که یه وقت مادرشوهر پدرشوهرم مریض باشن بهشون زنگ میزنم که حالشونو بپرسم دیگه زنگ نمیزنم...ولی اونا یکسره به من زنگ میزنن یعنی شب وروز برام نزاشتن....بچمو به زور میخوابونم هی زنگ میزنن بیدارش میکنن...خلاصه باهاشون داستان دارماااااا....جوابشونم که ندی ناراحت میشن البته خودمم روم نمیشه جواب ندم بالاخره بزرگترن