از صبح با دخترم تو خونه تنها بودم شوهرم تا 5 سرکار بود.... بهش گفتم عصر تاشب میرم بیرون چون بخاطر یه موضوعی یه کم با هم بحث کرده بودیم اما با هم خوب بودیم اما ترجیح دادم خونه نباشم.وهرم از سرکار اومد و خوابید... خودم حاضر شدم. اومدم دخترمو عوض کنم و ببرمش دیدم آب قطعه...اومدم با دستمال مرطوب آمیزش کنم و پوشکش کنم کلی پیچ و تاب خورد آخر باوری هاش شوهرم بیدارشد و نگهش داشت تا عوضش کنم.... هم بابت اون ناراحتی صبحم و هم قطعی آب وگ یه های دخترم اعصابم خرد شد و از طرفی خرابی آسانسور. طبقه چهارمیم اصلن حس رفتنم به کل از بین رفت.. گرفتم لباسام و در آوردم. شوهرم ک دید قاطی ام بچه رو برد بیرون... خیلی اعصابم خرده ازین حالتایی ک پیش اومد
زندگی همینه
عزیزم خودت ادامه دادیش اگر میرفتی بیرون حالت عوض میشد
قطعی آب
خرابی آسانسور
گریه بچه
به شوهر بیچاره جه ربطی داره☹
سختش گرفتی سخت میگذره اسون بگیر اسون بگذره احساس کردم اعصابت ضعیفه متخصص مغز و اعصاب برو برا من شروع قرصامه
حالا مگه چی شده
زندگی و سخت میگیریداا
همش طبیعیه آخه چه ربطی به ازدواج داره
عصبانی و بی حوصله ای همه چیزو به هم ربط دادی خرابی آسانسور و قطعی آب و پیچ و تاب خوردن بچه ربطی به ازدواج نداره که دختر
پیش میاد گاهی
واااای ی وقتایی همچی دست ب دست هم میده تا حالتونو خرابتر کنه درکتون میکنم برا خودم پیش اومده...آدم اون لحظه از زمین و زمان کفری میشه...
ولی ب خودت مسلط باش ب خودت بگو من آرومم من حالم خوبه 😆😆😉
عزیزم اینا چیزی نیست که بخوای اعصاب خودتو خورد کنی
میدونم سخته اما خودتو کنترل کن.من حای تو باشم بهش زنگ میزنم میگم عزیزم کجایی منم بیام سمتت.
اصلا هم به روت نیار عزیزم
ازدواج هم نمیکردی آب قطع میشد
بعدم شوهرت خوبه که بیچاره بچه رو هم برده بیرون و کمکت کرده
بعضی روزا بدبیاری هست.
سخت نگیر ولش کن تا امروز بگذره
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
