خانما ما پشت پنجرمون يه چوب رختي با طناب وصل كرديم ( پايه هاشو دراورديم) كه من لباسمون اونجا پهن ميكنم چون تراس نداريم
بعد چند روز پيش يه ياكريم اومده بشينه روش پاش گير كرد به طناب شروع كرد صدا كردن منم رفتم پاشو دراوردم و خلاصه رفت
فردا صبحش رفتم لباساي پسرمو پهن كنم ديدم يه عالمه چوب آورده خونه درست كنه
همشم سر صبح مياد ميخونه برامون
من همش چوبا رو جمع ميكنم چون بايد لباس پهن كنم باز ميبينم فرداش يه عالمه ديگه چوب آورده
عذاب وجدان گرفتم ديگه نميدونم چكار كنم
هيچ جايي هم واسه پهن كردن لباسام ندارم
دلمم واسه اينا ميسوزه طفلكا اينقدر زحمت ميكشن
با زنشم مياد همش
تو حياط خلوت طبقه ي اول پر چوب شده اين قدر كه ميارن